صبح امروز با تمامی صبح‌های زندگی من فرق داشت. بلیت بازی فوتبال خریدم و می‌خواهم از حسم برایتان بنویسم. نمی‌توانم بگویم که شادم چون رفتن به ورزشگاه، حق مسلم من بود که در این 27 سال از من گرفته بودند. اما انکار هم نمی‌کنم که ذوق‌زده شدم. باورم نمی‌شد که با اطلاعات خودم ثبت‌نام کردم و بلیت دارم! موهای تنم سیخ شده بود. حتی فکر کردن به اینکه قرار است چمن سبز رنگ را از نزدیک ببینم مرا به وجد می‌آورد. از بلیت اسکرینشات گرفتم و برای پدرم فرستادم. چند ساعت بعد جوابم را داد و او هم خوشحال بود و امیدوار است که از ورود ما ممانعت نکنند. پدرم مذهبی‌ست. خیلی از شما عزیزان نمی‌دانید ولی پدر من ‌ست. تا وقتی که 10 ساله بودم پدرم لباس ت می‌پوشید و در مسجد نماز می‌خواند. به تصمیم خودش این لباس را کنار گذاشت ولی همچنان در حوزه‌ی علمیه فعالیت می‌کند. از پشت تلفن گفت: اینا همیشه اولش در برابر مسائل گارد دارن. اون زمان که تازه ویدیو اومده بود و مردم می‌خواستن فیلم معمولی تماشا کنن باید خونه رو تاریک می‌کردن و روی پنجره پتو می‌نداختن که کسی نفهمه!» صحبتمان که تمام شد رفتم توی فکر. اینا همیشه اولش گارد دارن.» پیشبند بستم و شروع کردم به شستن ظرف‌ها. به این فکر کردم که ما ن قرار است که پنج‌شنبه تاریخ را رقم بزنیم! از شور این فکر، بغضم گرفت و شروع کردم به گریه کردن. چه جنایتی کردند در حق ما! چطور توانستند با ما چنین کاری کنند؟! چرا من باید از فکر رفتن به استادیوم فوتبال و تماشای بازی اشک تحقیر و شادی بریزم؟! به روزهای نوجوانی‌ام فکر کردم که در حسرت ورزشگاه رفتن و دیدن بازی تیم و بازیکنان و سرمربی محبوبم تباه شد. جنایت کردند در حق ما! برای کشتن آدم‌ها نیازی به اسلحه نیست. ما را کشتند و جسدمان را رها کردند تا بگندد. سقف آرزوهای ما را کوتاه و کوتاه‌تر می‌کنند. جنایت می‌کنند.

عده‌ای در شبکه‌های اجتماعی عینک من خردمند هستم و شما هیچی نمی‌فهمید» زده‌اند و شروع کرده‌اند به سرزنش و تحقیر زن‌ها! که ای داد! ای هوار! چرا خوشحال هستید؟! چرا به کم قانع شده‌اید؟! آیا تحقیر را نمی‌بینید؟! این بود حق ما؟! چرا فقط چس‌مثقال جایگاه داریم؟! شما هم همچون اصطلاح‌طلب‌ها هستید و از این دست اراجیف! گمانم مغز بعضی‌ها پاره‌سنگ برداشته وگرنه چنین جفنگیاتی نمی‌نوشتند! مگر غیر از این است که ما همواره به کم قانع شده‌ایم؟! مگر غیر از این است که یک عمر برای ما تکلیف تعیین کردند؟! مگر غیر از این است که دلار گران شده و هیچ غلطی نمی‌توانیم بکنیم؟! مگر غیر از این است که اختیار پوشش و بدنمان هم دست خودمان نیست؟! مگر غیر از این است که ‌ها را هم از کار انداختند تا بگویند به لطف ماست که دارید؟! مگر غیر از این است که سایت‌های دانلود فیلم و سریال هم فیلتر شده‌اند و لذت‌های انسان ایرانی را یکی پس از دیگری از بین می‌برند؟! چشم ندارید و توی مدارس و دانشگاه و اتوبوس و مترو، تفکیک جنسیتی را نمی‌بینید؟! ن در این جامعه چه نقش‌هایی دارند؟ از آزادی و تفریحات، چند درصد سهم دارند؟ پس لطفا دهان مبارک را ببندید و سکوت اختیار کنید! تا بوده همین بوده! تا بوده ما را تحقیر کرده‌اند! تا بوده برای رهایی یک تار مو جنگیدیم! لطفا عینک خردمندی را از روی چشم‌هایتان بردارید! به شما نمی‌آید!!! من هم می‌خواهم که تفکیک جنسیتی مسخره برداشته شود و با ما مثل انسان‌های عادی برخورد کنند. من هم دلم می‌خواهد که درب ورزشگاه همیشه به روی ما باز باشد. اما دلیل منطقی شما برای نرفتن به ورزشگاه چیست؟! چرا نباید بروم؟!
در این بین یک عده از مردان هم شروع کرده‌اند به نصیحت کردن، انگار که ما از فضا آمده‌ایم. آیا کثیف بودن سرویس بهداشتی و پارک کردن ماشین در محلی نزدیک به استادیوم نیاز به یادآوری دارد؟! چرا بلاهت از سر و روی بعضی‌ها می‌بارد؟! بعضی دیگر از دوستان تنگ‌نظر که چشم دیدن ن را ندارند شروع کردند به پیوند دادن گوز و شقیقه! مسائل را ی و اجتماعی و امنیتی کردند و امیدوار هستند که ن از رفتن به ورزشگاه پشیمان شوند! حتی گران بودن خوراکی در ورزشگاه را به عنوان تهدیدی برای نرفتن استفاده کرده‌اند! از آن امام‌زاده‌هایی که حرف از فحاشی در ورزشگاه می‌زنند هم که چیزی نگویم بهتر است! طرف با نگاهی از بالا به پایین نوشته قابل توجه خانومایی که می‌خوان برن ورزشگاه! خیال نکنید که اونجا قراره اشعار حافط و سعدی بخونن!» عجب! نه که در کوچه و خیابان و تاکسی و آهنگ‌های دوزاری ایرانی مدام در حال شنیدن اشعار حافظ و سعدی هستیم! بابا با تجربه! بابا ورزشگاه رفته‌ی خفن! گمانم داخل جمجمه‌ی بعضی‌ها به جای عقل، خاک‌ارّه وجود دارد! وگرنه این همه حماقت نباید واقعی باشد!! چه چیز عجیب و غریبی در رابطه با ن وجود دارد؟! ای لعنت بر آن تفکرات پوسیده‌ای که پیچیده‌اید دور گلو و پاهای ما!

 

 

پ.ن1: بی‌کلام تقدیم به شما

 


دریافت

 

پ.ن2: دومین پست امروز. قبلی؛ تجربه‌ی ن در اتاق پزشک ن

پارسال دوست، امسال مهمان

و هر چیزی انتها دارد. انتها.

حق را باید به زور گرفت

هم ,ورزشگاه ,ن ,مگر ,غیر ,روی ,است که ,از این ,غیر از ,مگر غیر ,این است

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ پسته ایرانی نیلی چت،چت نیلی،چت روم نیلی فروش محصولات سرمایشی گرمایشی انرژی آلات تغلیف المواد الغذائیة - آلات تجفیف المواد الغذائیة خانه استانبول فروش انواع ابزار الات صنعتی تعمیر گیربکس خودرو سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه وبلاگ شخصی یک برنامه نویس راهنمای رشته پزشکی