معمولا جلسه را با آموزش عکاسی شروع میکنیم. گاهی مشتریهایش تماس میگیرند و اگر مهم باشد پاسخ میدهد. تدریس او تمام شده بود و حالا نوبت من بود که به او زبان درس بدهم. با تلفن صحبت میکرد و پشتم را از زیر تیشرتم نوازش میکرد. به کتابش نگاه میکردم و کمرم را صاف کردم. گوشی را بدون اینکه از گوشش دور کند، از دهانش فاصله داد و پرسید اذیت میشی؟» در جوابش گفتم نه». مکالمهاش که تمام شد رو کرد به من و به گفت تو که نمیبندی من احساس رهایی دارم!»
حالا خودم را بیشتر شناختهام و متوجه شدهام که عقدهی نوازش کردن و مورد محبت قرار گرفتن را دارم. دلم میخواهد کسی را داشته باشم که صبح تا شب بدنم را لمس کند. واقعا نیاز دارم که تمام وقت را در آغوش دوست که خوشبوست بگذارنم و بیرون هم نیایم!
واندیرکشن و پسرهایش چندین بار در متن آهنگهایشان به این قضیه اشاره کردهاند که آخه اون پسره میتونه مثل من نوازشت کنه و تو رو ببوسه؟ میتونه مثل من بهت عشق بورزه؟» حتی زِین در یکی از آهنگهایش گفته اون پسره بدنت رو نمیشناسه و نمیدونه که باید باهاش چیکار کنه!» و من هر بار که این آهنگها را میشنوم، از درون میشکنم و آه میکشم که ای کاش این مسائل در فرهنگ ما هم مهم بود.
پ.ن: سومین پست امروز. قبلی؛ هیاهوی زندگی مجردی
درباره این سایت