آقای پ»، همان که چند وقت پیش توی دور همی دلم می‌خواست او را ببوسم، چند روزی بود که می‌خواست مهمانم شود. بعد از چند بار کنسل کردن و بدقولی، بالاخره نهار دیروز را با هم خوردیم. بعد از ظهر رفتم کلاس سلفژ. تمرین کرده و آماده بودم. مربی‌ام مو و ریشش را کوتاه کرده بود. خواستم بگویم تغییر کردین!» ولی احساس کردم آن میزان از تمرین برای چنین لاسی کافی نیست. لذا سکوت کردم و از لبخندها و پیانو نواختنش لذت بردم. بعد از کلاس بود که با آقای ر» یا همان چشم آبی» قرار داشتم و با توافق دو طرفه به ارتباطمان پایان دادیم. سپس با آقای پ قدم زدیم و به خانه برگشتیم. در مسیر بحثمان بالا گرفت و وقتی که آمد مرا دلداری دهد و سرم را نوازش کند، دستش را پس زدم چون نمی‌خواستم که کسی در آن لحظه لمسم کند. گفته بودم که نمی‌خواهم به این گفتگو ادامه دهم اما اصرار داشت که صحبت کنیم. وسایل شام را خریدیم. وقتی که رسیدیم خانه گفت جوجو خوبی؟» لبخند زدم و همزمان چپ‌چپ نگاهش کردم. پرسید الان می‌تونم نوازشت کنم؟» گفتم آره» دستش را برد لای موهایم و پوست سرم را دو سه ثانیه‌ای لمس کرد. با میل خودش ظرف‌ها را شست و شام پخت. طعم غذا را دوست نداشتم و اگر سیب‌زمینی و ته‌دیگ نبود نمی‌دانم که چطور باید این مسئله را پنهان می‌کردم! میز را جمع کردیم و رفت بالا. موسیقی مناسب حس و حالش را پخش کرد. چراغ آکواریوم روشن بود. برق پذیرایی را خاموش و آباژور را روشن کردم. رو به رویم نشست و گفت که بیا انرژی بازی کنیم! بازی را به من یاد داد و برگ‌هایم ریخت! کمی مدیتیشن کرد. بعد گفت که بیا معاشرت کنیم! این جمله‌ی معروف متعلق به آقای الف» است؛ همانی که قبلا فکر بوسیدنش توی سرم می‌رقصید. صحبت کردیم. پ گفت که نوازش می‌خواهد. آباژور را خاموش کرد. نور آبی چراغ آکواریوم در خانه خودنمایی می‌کرد. سرش را گذاشت روی پایم. موها، گردن و دستش را نوازش کردم. از تاریکی‌ها و روشنایی‌های زندگی‌مان حرف زدیم. از ایرادهای روابط عاطفی گذشته گفتیم و مشکلاتی که من با مردها دارم و مشکلاتی که او با زن‌ها دارد را گفتیم. به لب‌هایم نگاه می‌کرد و گفت: "You have some good ass lips!" گفتم که به او حس متقابل ندارم و نمیتوانم ببوسمش. بعد من سرم را گذاشتم روی پایش و او موهای مرا نوازش کرد. مسواک زدم و رفتیم که بخوابیم. رختخوابش را در اتاق کناری پهن کردیم. با خنده پرسید: پس مطمئنی که نمی‌خوای منو امتحان کنی؟!» لبخند زدم و گفتم آره!»

صبح امروز که خواب بود دوش گرفتم و ظرف‌ها را شستم. به این فکر می‌کردم که بالاخره امروز وقت دارم چند ساعتی بیکار یک‌جا بتمرگم و استراحت کنم! مستقل شدن شیرین و سخت است دوستان! روغن آفتابگردان و زیتون طبیعی‌ام نصف شده بود و قابلمه‌ها پر از روغن بودند. این هم تجربه شد که مواد ارزشمندم را به دست هر کسی نسپارم. زندگی سرتاسر تجربه است. ما اینجاییم که تجربه کنیم و درس بگیریم.

پارسال دوست، امسال مهمان

و هر چیزی انتها دارد. انتها.

حق را باید به زور گرفت

زدم ,کنیم ,آقای ,نوازش ,سرم ,تجربه ,زدم و ,دستش را ,بعد از ,گفت که ,سرم را

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اشعه ایکس غار تنهایی من همه چیز در مورد سایت های پیش بینی دکتر سعادت قصر خیال لباس زنانه سایز بزرگ ملک MELEK دیارکازرون ؛ مهدسلمان فارسی دانلود سریال های کره ای | Kmovie دروس رشته انسانی وبلاگ فروشگاه اینترنتی فمیلی مد